حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم
آخ... تا میبینمت یک جور دیگر میشوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل میکند
یاسم و باران که میبارد معطر میشوم
در لباس آبی از من بیشتر دل میبری
آسمان وقتی که میپوشی کبوتر میشوم
آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
میتوانم مایهی ـ گهگاهـ دلگرمی شوم
میل، میل توست، امّا بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سخت، پرپر میشوم
شاعر مهدی فرجی
باید کمک کنی کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند
نه راه پیش مانده برایم نه راه پس
پلهای امن پشت سرم را شکسته اند
هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند
حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دور و برم را شکسته اند
گلهای قاصدک خبرم را نمی برند
پای همیشه ی سفرم را شکسته اند
حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو
با سنگ حرف مفت ، سرم را شکسته اند
شاعر : مهدی فرجی
کفشهایم کجاست؟ میخواهم بی خبر راهی سفر بشوم
مدتی بی بهـــــار طی بکنم دوسه پاییــــز دربــه در بشوم
خسته ام از تو از خودم از ما، ما ضمیـــر بعیــــد زندگی ام
دونفر انفجار جمعیت است پس چه بهتر که یک نفر بشوم
یک نفر در غبـــار سرگردان یک نفــر مثل برگ در طوفان
می روم گم شوم برای خودم کم برای تو دردسر بشوم
حرفهــــای قشنگ پشت سرم آرزوهـــــای مادر و پدرم
حیف خیلی از آن شکسته ترم که عصای غم پدر بشوم
پدرم گفت دوستت دارم پس دعـــا مـــی کنم پدر نشوی
مادرم بیشتر پشیمان که از خدا خواست من پسر بشوم
داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است
نیستـم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم
دورها قبر کوچکی دارم بی اتاق و حیاط خلوت نیست
گاه گاهی سری بـزن نگذار با تو از این غریبه تر بشوم
شاعر : مهدی فرجی
.: Weblog Themes By Pichak :.